تفاهم
پسربچه گفت: گاهي وقتها قاشق از دستم ميافتد
پيرمرد گفت: از دست من هم
پيرمرد گفت: از دست من هم
پسربچه درگوشي گفت: و شلوارمو خيس ميكنم
پيرمرد خنديد و گفت: من هم همينطور
پسربچه گفت: و اغلب گريه ميكنم
پيرمرد سرش را به نشانهي تأييد تكان داد
پسربچه گفت: و از همه بدتر انگار بزرگترها به من علاقهاي ندارند
و پسربچه دست پرچين و چروك پيرمردي را احساس كرد كه ميگفت؛ منظورت را خوب ميفهمم
قطعهاي از شل سيلورستاين
اين داستان بخشي از كتاب شعله عشق است كه انتشارات پژوهه منتشر كرده و تا كنون سه بار تجديد چاپ شده است
No comments:
Post a Comment