در انتظار معجزه
دلم ميخواهد اين روزها زودتر بگذرد، اين روزهاي سرد و تو خالي، اين روزهاي خستهكننده و بياثر.
نميدانم مقصدم كجاست؟ خستهام؛ اينقدر خسته كه تاب فكر كردن را ندارم. همهي مشكلات براي من است. گرفتاري پشت گرفتاري. تا ميآيم كاري را درست كنم خراب ميشود و تا ميآيم خرابي را سامان بخشم دوباره همهچيز خرابتر از گذشته ميشود. گذشته، انگار دورهي خوشبختي و خوشي من گذشته.
چرا خوشبختي از من روي برگردانده و من نميتوانم. دستم را روي زانوان ميگذارم ميخواهم بلند شوم اما نميشود. خودم را ميكشم كنار. انگار يك آدم افليجم. چرا هيچ كاري را بلد نيستم درست انجام بدهم. خارج از اين دايره يكنواخت اول، وسط و آخر برج، قسطهاي تمام نشدني و بدهيهاي بيپايان دنياي ديگري هم هست. ميخواهم غذا بخورم. سوپ، سالاد، خوراك، اشتها ندارم. چرا بايد چيزي خورد؟ چرا بايد چيزي بخورم؟ چرا بايد اين كار را هم مثل تمام كارهاي ديگر انجام بدهم. فقط دارم يكسره حرف ميزنم.
امروز چند شنبه است. يكشنبه! سهشنبه! جمعه! چه روزهاي مسخرهاي، چه سال مسخرهاي كه دارد تمام ميشود. چرا و چهطوري؟ به من مربوط نيست. هيچچيز به من مربوط نيست؟ بايد بنويسم. مدادم را ميتراشم؛ ميشكند. جوهر آبي خودكارم هم تمام شده، بايد به كسي زنگ بزنم. نَه! قبض تلفن را هم اينقدر ندادهام كه خط تلفن را هم قطع كردهاند. چه زندگي خستهكنندهاي. خستهام، خيلي خسته بايد چراغ را خاموش كنم.
بايد، بايد بخوابم؛ شايد اتفاقي بيافتد؛ نامهاي شايد...
من خواب ميبينم، خواب تو را، خواب تو كه بلد نيستي دروغ بگويي، براي چه دروغ بگويي. ما بايد دروغ بگوييم، ما هميشه دروغ ميگوييم. هميشه گرفتاريم، هميشه دنبال خوشبختي ميگرديم، هميشه ميخواهيم، هميشه همهچيز ميخواهيم، پول، شادي، بهترينها. بهترينهاي همهچيز تا تنها نباشيم، ما هر وقت كارمان گير ميكند ياد تو ميافتيم. اين حرفها، حرفهاي من نيست؛ كسي كه خوب است اين حرفها را به دل من ميگويد. ما تنهاييم و بايد خواب ببينيم. خواب تو را كه خيلي خوبي؛ با من حرف بزن و مرا از تنهايي در بياور. با من حرف بزن.
اين متن مقدمه كتاب معجزه عشق است كه توسط انتشارات پژوهه منتشر شده است .
No comments:
Post a Comment