بهترين دوران زندگي
دو روز مانده بود به سيامين سالروز تولدم. آماده ورود به دهه چهارم زندگيام بودم و ميترسيدم كه تمام دوران خوشي زندگيام را پشت سر گذاردهام.
طبق عادت هميشگي اول صبح براي ورزش به پارك رفتم و مثل هر روز دوست كهنسالم را ديدم كه براي ورزش به پارك آمده بود. او هفتاد و نه سال داشت و با علاقه خاصي نرمش ميكرد.
به او سلام كردم. او متوجه شد كه من مثل هر روز نيستم و پرسيد كه آيا مشكلي برايم پيش آمده. با خودم فكر ميكردم كه اگر به سن او برسم چگونه خواهم شد. براي همين از او پرسيدم: بهترين دوران زندگي تو چه زماني بوده؟
نگاهي به من كرد و گفت براي اين سؤال فيلسوفانه تو جوابي طولاني دارم.
وقتي كه بچه بودم، خانوادهام مراقبم بودند و همهگونه وسايل آرامش را برايم فراهم ميكردند و همه چيز عالي بود. آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي به مدرسه ميرفتم و چيزهايي ياد ميگرفتم، هر روز با آموختن چيزهاي جديد احساس لذت ميكردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي كه براي اولين بار شغلي پيدا كردم و مسؤوليتي به من محول شد و در قبال كاري كه انجام مي دادم حقوق دريافت كردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي كه عاشق شدم و با همسر آيندهام آشنا شدم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
زماني كه اولين فرزندم به دنيا آمد و خانواده كوچك ما كاملتر شد و احساس پدر بودن پيدا كردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
زماني كه بزرگ شدن فرزندانم را ديدم و ناظر به سامان رسيدن آنها بودم، لذت سرشاري در خود احساس ميكردم؛ آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
و حالا، من هفتاد و نه سال دارم، بدنم سالم است، احساس خوبي دارم، هنوز هم عاشق همسرم هستم و فرزندانم موفق هستند. اكنون بهترين دوران زندگي من است.
اين داستان بخشي از كتاب شعله عشق است كه انتشارات پژوهه منتشر كرده و تا كنون سه بار تجديد چاپ شده است .
دو روز مانده بود به سيامين سالروز تولدم. آماده ورود به دهه چهارم زندگيام بودم و ميترسيدم كه تمام دوران خوشي زندگيام را پشت سر گذاردهام.
طبق عادت هميشگي اول صبح براي ورزش به پارك رفتم و مثل هر روز دوست كهنسالم را ديدم كه براي ورزش به پارك آمده بود. او هفتاد و نه سال داشت و با علاقه خاصي نرمش ميكرد.
به او سلام كردم. او متوجه شد كه من مثل هر روز نيستم و پرسيد كه آيا مشكلي برايم پيش آمده. با خودم فكر ميكردم كه اگر به سن او برسم چگونه خواهم شد. براي همين از او پرسيدم: بهترين دوران زندگي تو چه زماني بوده؟
نگاهي به من كرد و گفت براي اين سؤال فيلسوفانه تو جوابي طولاني دارم.
وقتي كه بچه بودم، خانوادهام مراقبم بودند و همهگونه وسايل آرامش را برايم فراهم ميكردند و همه چيز عالي بود. آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي به مدرسه ميرفتم و چيزهايي ياد ميگرفتم، هر روز با آموختن چيزهاي جديد احساس لذت ميكردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي كه براي اولين بار شغلي پيدا كردم و مسؤوليتي به من محول شد و در قبال كاري كه انجام مي دادم حقوق دريافت كردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
وقتي كه عاشق شدم و با همسر آيندهام آشنا شدم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
زماني كه اولين فرزندم به دنيا آمد و خانواده كوچك ما كاملتر شد و احساس پدر بودن پيدا كردم، آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
زماني كه بزرگ شدن فرزندانم را ديدم و ناظر به سامان رسيدن آنها بودم، لذت سرشاري در خود احساس ميكردم؛ آن زمان بهترين دوران زندگيام بود.
و حالا، من هفتاد و نه سال دارم، بدنم سالم است، احساس خوبي دارم، هنوز هم عاشق همسرم هستم و فرزندانم موفق هستند. اكنون بهترين دوران زندگي من است.
اين داستان بخشي از كتاب شعله عشق است كه انتشارات پژوهه منتشر كرده و تا كنون سه بار تجديد چاپ شده است .
No comments:
Post a Comment